«صلح» آن است که انسان با دیگری توافق کند که مقداری از مال یا سود خود را ملکِ او کند، یا از طلب یا حق خود بگذرد تا او هم مقداری از مال یا سود مال خود را به او واگذار نماید تا از طلب و حق او بگذرد، بلکه اگر بدون آنکه عوض بگیرد، مقداری از مال یا منفعت مال خود را به کسی واگذار کند و یا به عنوان صلح، از طلب یا حق خود بگذرد و طرف هم قبول کند، صلح صحیح است.

در صلح چند چیز معتبر و شرط است:

1- خواندن صیغه صلح به هر لفظی که باشد، به طوری که به دیگری مقصود خود را بفهماند؛
2- دو طرف صلح باید عاقل و بالغ باشند و با اختیار و با قصد صلح کنند و سفیه نباشند. بنابراین، صلح نابالغ یا دیوانه و کسی که بدون قصد صلح می کند یا کسی که از روی اجبار صلح می کند و همین طور صلح سفیه، و کسی که حاکم شرع، او را از تصرف در اموالش منع نموده، «مثل کسی که بدهکار شده و طلبکارها نزد حاکم شکایت می برند و حاکم او را از تصرف در اموالش منع می کند و او را ممنوع التصرف می نماید» باطل است؛
3- مالی را که صلح می کنند اگر از یک جنس باشد و وزن آن هم معلوم باشد در صورتی صحیح است که وزن یکی از دیگری بیشتر نباشد، به جهت اینکه ربا در صلح هم جاری است و اینجا ربا محسوب می گردد؛
4- کسی که از دیگری طلبی دارد، اگر طلب مدت دار خود را به مقدار کمتر به دیگری صلح کند و نقداً دریافت کند، مانعی ندارد؛
5- صلح عقد لازم است و اگر صلح انجام شد هیچ کدام بدون رضایت دیگری حق به هم زدن صلح را ندارند.
در مواردی که خریدار یا فروشنده حق به هم زدن معامله را داشتند که در خیارات بیان شد، اگر به جای خرید و فروش صلح کنند، دو طرف حق به هم زدن صلح را دارند، مگر در چند مورد که در این موارد حق فسخ برای آنها نیست: 1- خیار مجلس؛ 2- خیار حیوان؛ 3- خیار تأخیر و در خیار غَبن هم فرموده اند حق فسخ جاری نیست.
منبع:حیدری نراقی، علی محمد؛ (1382) آیین تجارت از دیدگاه اسلام: (آداب کسب و تجارت)، قم: مهدی نراقی، چاپ ششم